۲-۱-۱- تاریخچه هوش هیجانی
ملاحضات فلسفی روابط بین تفکر و هیجان در فرهنگ غربی به بیش از ۲۰۰۰ سال قبل بر میگردد (مایر، سالوی و کاروسو، ۲۰۰۶). افلاطون (مافینی و بهمن، ۲۰۰۸، ترجمه رستگارپور، ۱۳۸۸) عقیده دارد تمام یادگیری ها ریشه هیجانی دارد. هیوم[۶۱] نیز معتقد بود که تکانه های هیجانی و عاطفی همه اعمال را بر می انگیزند و عقل چیزی بیش از توجه به حقایق و ایجاد منابع ارجاعی درباره دنیای اطراف و اولویت دادن به دستوراتی که توسط هیجانات تعیین میشوند نیست (گلمن[۶۲]، ۱۹۹۸).
مایر (کیاروچی، فورگاس[۶۳] و مایر، ۲۰۰۶، ترجمه نجفی زند، ۱۳۸۵) فعالیت های صورت گرفته در روان شناسی در حیطه هوش هیجانی از ۱۹۰۰ به بعد را به پنج دوره تقسیم کردهاست:
-
- از ۱۹۰۰ تا ۱۹۶۹ که طی آن مطالعه روان شناختی هوش و هیجان نسبتاً مجزا بودند.
-
- از ۱۹۷۰ تا ۱۹۸۹، دوره ای که روان شناسان بر نحوه تاثیرگذاری هیجانات و اندیشه بر یکدیگر تأکید ورزیدند.
-
- از ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۳ که با ظهور هوش هیجانی به عنوان یک موضوع مشخص می شود.
-
- از ۱۹۹۴ تا ۱۹۹۷ زمانی که این مفهوم ترویج شد.
- از ۱۹۹۸ تاکنون، شفاف سازی پژوهش.
دوره ۱۹۶۹-۱۹۰۰ زمانی بود که با پژوهش در مورد هوش و هیجان به عنوان زمینههای مجزا برخورد می شد. اولین آزمون ها در زمینه هوش تدوین و بررسی شدند. هوش برخورد از قابلیت[۶۴] استدلال کردن رواو انتزاعی دیده شد و تبینهای زیستشناختی گوناگون در مورد هوش مورد بررسی قرار گرفتند. محققان اولیه هیجانات بر مسئله مرغ و تخم مرغ تمرکز داشتند. شخصی که با یک موقعیت فشارزا مواجه می شود، مثلاً خرسی را در جنگل می بیند، ابتدا واکنش فیزیولوژیکی نشان میدهد (برای مثال، ضربان قلب او بالا می رود) و سپس دچار هیجان می شود، یا اینکه ابتدا احساس هیجانی (برای مثال ترس) دست میدهد و به دنبال آن متغیرهای فیزیولوژیکی صورت میگیرد.
دومین مسئله بر این تأکید داشت که آیا هیجان ها از معنای جهانی برخوردار هستند یا اینکه به صورت فرهنگی و خصیصه فردی مشخص میشوند. ریشههای هوش هیجانی را می توان در کارهای اولیه داروین[۶۵] جستجو کرد. جایی که او اهمیت ابراز هیجانی را برای بقا و انطباق یادآور می شود (بار-آن، ۲۰۰۶). استدلال داروین این بود که هیجان ها از طریق گونه حیوانی متحول شده اند؛ این اندیشه را روان شناسانی که باور داشتند هیجانها در فرهنگ های مختلف به نحو متفاوت تجلی مییابند، مورد شک و تردید قرار دادند (اکمن[۶۶]، ۱۹۹۷). در اندیشههای فروید نیز می توان آثاری از هوش هیجانی را مشاهده کرد، چرا که فروید در تعریف از فرایند نخستین فکر، به خوبی منطق قلب (منطق ذهن هیجانی) را تشریح کردهاست. این منطق، منطق مذهب و شعر، روانپریشان و کودکان، رویا و اسطوره است (حاجلو، ۱۳۸۸). اما به طور دقیق تر سرآغاز مطالعه هوش هیجانی به دیدگاه وکسلر درباره ابعاد غیر عقلانی هوش به سال ۱۹۶۰ بر میگردد. عبارت زیر بیانگر تأکید وکسلر بر مفهوم هیجانی است. “سوال اصلی این است که آیا تواناییهای غیر عقلانی، یعنی هیجانی و فطری، عوامل قابل قبولی برای تبیین هوش کلی است؟”
وکسلر (۱۹۴۳، به نقل از سالووی، بدل[۶۷]، دتویلر[۶۸] و مایر، ۲۰۰۰) پیشنهاد میکند که، جنبههای غیر شناختی هوش، نظیر تواناییهای عاطفی-هیجانی، شخصی و اجتماعی در پیشبینی تواناییهای خود برای موفقیت و سازگاری در زندگی اهمیت دارند. لیپر (۱۹۴۸، به نقل از حاجلو، ۱۳۸۸) اظهار کرد، که تفکر هیجانی قسمتی از تفکر منطقی و هوش کلی است و به آن ها کمک میکند. این فرض های اولیه پس از نیم قرن در اندیشه گاردنر[۶۹] متبلور شد.
دومین دوره، ۱۹۸۹-۱۹۷۰ دوره ای بود که در آن پیش درآمدهای متعددی از هوش هیجانی نمایان شد. در حالی که هوش و هیجان قبلا رشتههای مجزا تلقی می شدند، اینک در یک رشته جدید “شناخت و عاطفه” (یعنی تفکر و هیجان) تلفیق شدند. در این حوزه، پژوهشگران قواعد قانونی را جستجو میکردند که مشخص سازند هیجانات چه معنی دارند و چه وقت بروز میکنند نوشته های اولیه مرتبط با منطق هیجان ها مجدداً بررسی شدند. پژوهشگران اندیشه داروین را که هیجانات با گونه ها تحول یافتند، و اینکه هیجانات ابزارهای جهانی احساس های درونی راجع به روابط هستند را تأیید کردند.
تاثیر هیجان بر تفکر در افراد افسرده و کسانی که از اختلال های دو قطبی رنج می بردند، بررسی شد. گفته شده که افراد افسرده، واقعی گرا و دقیق تر از دیگران هستند و عقیده بر این است که نوسان های خلقی، مانند آنچه در اختلال های دو قطبی وجود دارد، باعث افزایش خلاقیت در فرد مبتلا می شود. پژوهشگران هوش مصنوعی علاقه مند بودند بدانند که آیا می توان سامانه های تخصصی، به شکل برنامه های رایانه ای، تدوین کرد که احساس شخصیت های داستان را بفهمند. برای این کار لازم بود به برخی از قوانین اساسی هیجان ها و معانی آن ها که در حوزه شناخت و عاطفه بررسی می شد، متوسل شدند. به این ترتیب، یک مبادله محدود بین پژوهشگران هوش مصنوعی و کسانی که شناخت و عاطفه را مطالعه میکردند، صورت گرفت.
اگرچه اصطلاح هوش هیجانی در این زمان به طور پراکنده میرفت، هرگز به نحو مشخص تعریف یا توصیف نشد. تعاریفی هم اگر مطرح می شدند پیش درآمد بودند، یعنی آن ها را به طور ضمنی بر هوش هیجانی دلالت داشتند و مبهم بودند؛ یا روشن بودند ولی در اشاره به هوش هیجانی موفق نبودند. در این دوره گاردنر (به نقل از کیاروچی، فورگاس و مایر، ۲۰۰۶، ترجمه نجفی زند، ۱۳۸۵) دیدگاه سنتی متخصصان اول قرن بیستم، از هوش هیجانی، را وسعت بخشید. او معتقد بود که هوش ابعاد متعددی دارد که ترکیبی از ابعاد شناختی و عناصر هیجانی، یا به نقل از خود او، هوششخصی است. بعد هیجانی یا شخصی مفهوم هوش چند وجهی وی، شامل دو جزء کلی است که تحت عنوان قابلیت های درون فردی (هوش درون فردی) و مهارت های بین فردی (هوش بین فردی) مطرح شده است.