ادراکات اعتباری را می توان حلقه واسطه بین نقص که در انسان به عنوان یک واقعیت دیده می شود و حقیقت کمال که انسان برای آن آفریده شده است، در نظر گرفت. علامه طباطبایی ادراکات اعتباری را در همه افعال جاری کرده و معتقد است هیچ فعلی از دایره اعتبار خارج نیست لذا می فرماید: اعتبار وجوب ، اعتباری است عمومی که هیچ فعلی از وی استغنا ندارد، پس هر فعلی که از فاعلی صادر می شود، با اعتقاد وجوب صادر می شود. (طباطبایی به نقل از رمضانی۱۳۸۳)
برای دلیل ادعای خود در ابتدا این نکته را یادآور می شود:
اراده بدون علم به کمال، که همان کمال بودن شئ معلوم برای فاعل باشد به تعلق علم به اینکه فعل مورد نظر واجب است_ تحقق نمی یابد. پس هیچ فعلی نیست مگر از نیت وجوب.(همان)
دلیل دیگری که ایشان ذکر کردهاست این است که گرچه موارد کارهای خطا و گناه ناقض این کلیت میباشد، اما در تحلیل می توان آن را دلیل و مؤید چنین اعتباری دانست. زیرا وقتی به این ها گفته شود چرا چنین کردید؟ در پاسخ به عنوان عذرو پوزش میگویند: چاره ای نداشتیم. روشن است مفهوم پوزششان این است که وجوب فعل مقید به عدم تحقق عذر بوده یعنی فعل در صورت تحقق عذر وجوب نداشته است و با اعتقاد وجوب انجام گرفته است. (همان)
۲-۴-۴-۳حسن و قبح
سابقه بحث حسن وقبح را می توان از زمان فلاسفه یونان مشاهده کرد. آنان که وجود خدا را باور داشتند ولی معتقد به آئین و دین خاصی نبودند، عقل را تنها معیار حسن و قبح اعمال میدانستند. برخی متکلمان اسلامی نیز بررسی های اخلاقی خود را بر مبنای عقل می سنجیدندو فعل خدا را هم بر همین اساس بنا می داشتند.
در میان آرای فلاسفه غرب در مورد ملاک نیکی و زشتی و ارزشی بودن و یا ضد ارزشی بودن فعل اختلافات زیادی به چشم میخورد. برخی مانند اپیکور ملاک خوبی و بدی اعمال را در لذت می دانند، برخی دیگر هوس ها و خواسته های فردی را ملاک و معیار قرار میدهند، بعضی مانند نیچه موافقت با تمایلات و غرایز حیوانی را حسن و منافرت با آن را قبیح و زشت می پنداشتند. در میان فلاسفه غرب کانت قانون اخلاقی را بر مبنای عقل پذیرفته ومعتقد است آنچه با عقل عملی منطبق باشد اخلاقی و حسن است. در مورد کانت و نظرات او در این باب در بخش پیش مفصل بحث شده است.
اموتویست های جدید(تجربیون عاطفی جدید) مبدأ احکام اخلاقی و معیار حسن و قبح را عاطفه می دانند و عده ای هم مانند روسو وجدان اخلاقی را راهنمای مطمئن در این راه می داندو…
علامه طباطبایی ره حسن و قبح را دو صفت اعتباری که زائیده اعتبار و وجوبند می شمارد و می فرمایند:
اعتبار دیگری که میتوان گفت زائیده بلافصل اعتبار وجود عام میباشد، اعتبار حسن و قبح است… تردید نیست که ما بسیاری از حوادث طبیعی را دوست داریم و چون خوب میدانیم دوست داریم و حوادث دیگری را دشمن داریم و چون بد میدانیم دشمن می داریم. .. ولی پس از تأمل نمی توان خوبی و بدی آن ها را مطلق انگاشته و به آن واقعیت مطلق داد، زیرا می بینیم جانوران دیگر نیز هستند که روش آن ها به خلاف روش ما میباشد..پس باید گفت دو صفت خوبی و بدی که خواص طبیعی حسن پیش ما دارند نسبی بوده و مثلا مربوط به کیفیت ترکیب سلسله اعصاب یا مغز ما میباشند.( طباطبایی، به نقل از رمضانی،۱۳۸۷)
در جای دیگر ایشان بیان می دارند:
«بعضى دیگر از افعال، حسن و قبحش دائمى نیست، بلکه به حسب اختلاف احوال و اوقات و مکانها و مجتمعات مختلف مىشود مانند: خنده و مزاح که نزد دوستان همقطار خوب و نزد بزرگان بد است، در مجالس سرور و جشنها خوب و در مجالس ماتم و عزا و مساجد و معابد زشت است و زنا و میخوارگى که در مجتمع غربى خوب و در مجتمع اسلامى زشت است.» (طباطبایی ج۵ ،۱۳۷۴: ۱۱)
همچنین در مورد وجودی بودن حسن و عدمی بودن قبح می نویسد:
حسن همواره امرى است وجودى و قبح امرى است عدمى و عبارت است از نبودن و یا نداشتن موجود آن صفت و حالتى را که ملایم طبع و موافق آرزویش است، و گر نه خود موجود و یا فعل با قطع نظر از موافقت و مخالفت مذکور نه حسن است و نه قبح، بلکه فقط (خودش) مىباشد. مثلا زلزله و سیل ویرانگر وقتى در سرزمین مردمى روى مىدهد، براى خود آن مردم زشت و بد و قبیح هستند ولى براى دشمنان آن مردم نعمت و حسن و خوب مىباشند و در نظر دین نیز هر بلاى عمومى که بر سر دشمنان دین و مفسدین و فجار و طاغیان بیاید سراء و نعمت و خوب است و همان بلا اگر بر سر امت مسلمان و مؤمن و مردم صالح بیاید، ضراء و نقمت و بد است . (همان: ۱۲)
از بیانات مختلف علامه در باب خوبی و بدی و یا حسن و قبح می توان چند نتیجه گرفت:
۱٫ چون خوبی و بدی نسبت به افراد فرق میکند پس این دلیل برای اثبات نسبی بودن حسن و قبح کافی است.
۲٫ گاهی فعل واحد متصف به حسن و در عین حال با همان شرایط متصف به قبح می شود، پس حسن و قبح باید اموری اعتباری و غیر واقعی باشند.( رمضانی،۱۳۸۷: ۳۰۹)
۳٫ «نکته دیگر در باب دوام و عدم دوام اصول اخلاقی است که مربوط است با ملائمت و عدم ملائمت با اهداف و سعادت و کمال. برخی از این اصول دائمی اند مانند “عدالت خوب است” و “ظلم بد است” چرا که پیوسته در تلائم یا عدم تلائم با سعادت و کمال انسان هستند.
۴٫ انسانها دارای احکام مطلق و بادوام هستند و اختلافات مربوط به مصادیق این احکام است».(امید، ۱۳۸۱)
۵٫ آنچه که مصداق کمال باشد “حسن” شمرده می شود و هر آنچه که مصداق نقص باشد”قبیح” به حساب میآید. »(رمضانی،۱۳۸۷: ۳۰۱)
۶٫ حسن همواره امرى است وجودى و قبح امرى است عدمى.
۲-۴-۴-۴ رابطه دین و اخلاق
پیش از هرچیز لازم است تعریف این دو اژه یعنی دین و اخلاق را از نظر علامه طباطبایی مورد بررسی و بازبینی قرار دهیم.ایشان در تعریف دین چنین می نویسد:
-
- ۱-Simpson ↑
-
- ۲- Seculr Ethics ↑
-
- ۳-Teleological ↑
-
- ۴-Deontological ↑
-
- ۵-virtue ↑
-
- در لاتین Eudaimoniaو در انگلیسی Happiness ↑
-
- ۷-Immanuel Kant ↑
-
- ۸-Ren Descartes ↑
-
- ۹-John Locke ↑
-
- ۱۰-George Berekeley ↑
-
- ۱۱-David Hume ↑