۲-۱۶-۳تنظیم آمیخته
تنظیم آمیخته، خودمختارترین نوع انگیزش بیرونی است. در حالی که درونی کردن، فرایند جذب کردن ارزش یا شیوه رفتار کردن است، درآمیختن، فرایندی است که افراد از طریق آن ها، ارزشها و رفتارهای همانندسازی شده خویش را در خود(self) کاملاً دگرگون میکنند(ریان و دسی،۲۰۰۰). این نوع تنظیم، در این حال که نوعی انگیزش است، فرایند رشد نیز هست، زیرا خودآزمایی لازم را برای هماهنگ کردن روش های جدید فکرکردن، احساس کردن، و رفتار کردن با روش های پیشین فکر کردن، احساس کردن، و رفتارکردن فرد دربر دارد. هرچه فرد شیوه های فکرکردن و رفتارکردن درونیشده را بیشتر در سیستم خود گستردهتر ادغام کند، اعمال از بیرون برانگیزه شده او بیشتر خودمختار میشوند.
چون تنظیم آمیخته، خودمختارترین نوع انگیزش بیرونی است، با پیامدهای بسیار مثبت، مانند رشد اجتماعی و سلامت روانشناختی ارتباط دارد( ریان و دسی،۲۰۰۰). نتیجهگیری کلی از تحقیقات انجام شده درباره پیوستار انگیزش نظریه خودمختاری این است که هرچه انگیزش بیرونی فرد خودمختارتر باشد، او پیشرفت تحصیلی و سلامت روانی بیشتری خواهد داشت(ریان و کانل،۱۹۸۹؛ شلدون و کاسر،۱۹۹۵،به نقل از ریو،۱۳۸۸).
۲-۱۷ اوایل کودکی(خردسالی): استقلال و خودمختاری در برابر شرم و تردید[۲۳]
این مرحله، حدوداً از پایان یک سالگی شروع میشود و تا پایان سه سالگی ادامه مییابد، و با مرحله مقعدی فروید همسان است. در طول این مرحله، کودکان به سرعت تعداد زیادی مهارت یاد میگیرند. آن ها یاد میگیرند راه بروند، بالا بپرند، هول دهند، بکشند، لباس بپوشند، وسایل خانه را کنترل کنند( مثلاً، روشن و خاموش کردن چراغها یا باز و بسته کردن شیر آب)، و حرف بزنند. آن ها یاد میگیرند که ((بگیریند و رها کنند)). اما مهارت (( گرفتن و رها کردن)) تنها اشیا را شامل نمیشود، بلکه مدفوع و ادرار را نیز در بر میگیرد. به عبارت دیگر، کودکان اکنون میتوانند از روی اراده تصمیم بگیرند کاری را انجام دهند یا انجام ندهند. به این ترتیب،کودکان با بزرگترها وارد نبرد اراده ها[۲۴] ( یا نبردِ خواسته ها) میشوند. همه کارهای که کودکان در این دوره یاد میگیرند نشان دهنده استقلال فزاینده احساس کنترل داشتن آن ها است.
والدین وظیفه حساسی را بر عهده دارند. از یک سو، باید رفتار کودک را زیر نظر داشته باشند تا در مسیری حرکت کنند که طبق معیارهای جامعه است و، از سوی دیگر، نباید به احساس استقلال یا کنترل خویشن( خود- کنترلی) کودک آسیب برسانند. به عبارتی دیگر، والدین باید رفتارهای کودک را در حد معقول تحمل کنند اما به اندازه کافی قاطعیت داشته باشند تا اطمینان حاصل شود که او رفتارهای خلاف استانداردهای جامعه انجام نمیدهد. اگر والدین بیش از حد سختگیر باشند یا بیدلیل به تنبیه متوسل شوند، کودک به خودش شک خواهد کرد و خجالت را تجربه خواهد کرد. پدر و مادر، به جای آنکه لباس تن کودک کنند، باید حوصله داشته باشند و صبر کنند تا خود او این کار را انجام دهد و تنها زمانی درصدد کمک برآیند که خودش تقاضا کند.
با افزایش مهارتها، در کودکان این احساس به وجود میآید که در محیط هستند( وجود و حضور فیزیکی فعال دارند) و احساس خواهند کرد به استقلال[۲۵] دست یافتهاند. اگر والدین اجازه ندهد که کودک تواناییهای خود را نشان دهد، یا از او خیلی بیشتر از تواناییایش انتظار داشته باشند( و، به این ترتیب، باعث شود که در کارش شکست بخورد)، ممکن است در او احساس خجالت و شک درباره شکست خوردن به وجود آید. این کار ممکن است باعث شود که کودک شدیداًً به دیگران وابسته شود و / یا از دیگران همیشه انتظار داشته باشد.
بحران مختص به این مرحله، بحران استقلال و خودمختاری در برابر شرم و تردید است. در این مرحله، اگر کودک، در مقایسه با شرم و شک، بیشتر استقلال کسب کند، فضیلتاراده[۲۶] ظهور خواهد کرد. اریکسون اراده را چنین تعریف میکند: عزم جزم برای انتخاب آزاد در کنار استقلال، به رغم تجربه غیرقابل اجتناب شرم و شک در کودکی. بازهم باید به خاطر داشت که حل مثبت بحران مختصِ این مرحله از رشد، به این معنا نیست که کودک شرم و شک را تجربه نخواهد کرد. حل مثبت بحران به این معنا است که ایگوی کودک آنقدر قوی میشود که بتواند به خوبی با تجربه های شرم و شک( که در طول زندگی صددرصد پیش خواهد آمد) مقابله کند. با به وجود آمدن احساس اراده، کودک مجبور نمیشود بترسد که رویدادهای محیط، او را تحت کنترل درآورند یا بر او مسلط شوند. او احساس میکند که میتواند آن ها را تحویل آن ها را تغییر دهد. اگر احساس قدرت اراده به وجود نیاید، در کودک عدم اعتمادبهنفس به وجود خواهد آمد. مثلاً فرد بالغی که نتوانسته است در خود احساس استقلال به وجود آورد، ممکن است اعتماد به نفس کافی نداشته باشد تا در دانشگاه ثبتنام کند یا به دنبال شغلی برود که آرزویش را داشته است.
توجه داشته باشید که فضایلهای حاصل از بحرانهای مثبت، مختص ایگوست. مثلاً، دو فضیلت امید و اراده، تا اندازهای، بر کیفیت زندگی فرد تأثیر میگذارند، ولی بر بقای جسم تأثیر چندانی ندارند. کسانی که زیاد امید و اراده ندارند، زنده میمانند، یعنی، میتوانند نیازهای بیولوژیک( نیازهای مختص اید) خود را برطرف کنند، اما به اندازه افرادی که امید و اراده بیشتری دارند، انعطافپذیر، خوشبین، یا شاد نخواهند بود.(گنجی،گنجی،۱۳۹۱).