«آری، در ایران، از عصر باستان تا امروز، حقوق و قانون، با دین و شریعت پیوندی بسیار نزدیک داشته است و آباء روحانی – اعم از علمای شریعت و مشایخ طریقت- اغلب در حل و عقد مسائل سیاسی و اداری دخالت مستقیم داشته اند. حتی پس از مشروطه هم کسانی همچون مرحوم سید حسن مدرس و آیت الله خمینی صریحاً گفته اند که در ایران، دیانت ما عین سیاست ما، و سیاست ما عین دیانت ماست . به هیمن دلیل هنگامی که در سال ۱۳۴۱ شرط تدین به دیانت اسلام از انتخابات شوراهای ایالتی و ولایتی برداشته شد، اعتراضات شدیدی صورت گرفت که به وقایع ۱۵ خرداد منجر گردید و چون دولت، آن اعتراضات را با سر نیزه سرکوب کرد، عاقبت در پی یک انقلاب اسلامی، کل ساختار حقوقی و قانون اساسی و جمهوریت کشور، اسلامی شد. این است که در تاریخ حقوق ایران، ما همیشه دین و اخلاق را همسایه دیوار به دیوار حقوق می یابیم .»
«مشروطه نتوانست به نظام سیاسی مردم سالاری ختم شود، اما حکومت و جایگاه آن را که تا قبل از مشروطه در آسمان بود، پایین آورد و زمینی ساخت . مشروطه نتوانست حکومت را قانونمند و قانون پذیر کند اما آن اندیشه سیاسی سنتی را که رئیس و شخص اول ممملکت را جانشین و سایه خدا میدانست و حاکمیتش را موهبی الهی می پنداشت با اندیشههای نوینی جانشین کرد که بر اساس آن، حکومت و شخص اول مملکت، تابع قانون، برگزیده ملت و مطیع نمایندگان مردم یا به قولی مبعوثین ملت بود… درست است که مشروطه نتوانست به جای آن بنیان کهنی که زیر سوال برده بود، نظم و ساختار جدیدی تأسیس کند، نیمی از راه را که زیر سؤال بردن و در نهایت، ردّ فلسفه سیاسی چند هزار ساله بود، توانست بیپماید.»[۲۸]
مشروطه نتوانست یک عرف فراگیر فراهم کند. نتوانست عرف دیرپای پیشین را از پا درآورد . مشروطه بیشتر متوجه کسانی بود که از آموزش و رفاه نسبی برخوردار بودند و البته همواره حکم خواص، سَواست .در واقع یکی از علل و حرکت حلزونی عرف در جامعه ما فقدان آموزش رایگان و فراگیر، و اندک امنیت و آرامش اقتصادی و روانی ،و فقر شدید وسایل ارتباط جمعی _ رسانه های دیداری و شنیداری) کتاب و انواع راه ها، تا همین اواخر است .
و چنین است که اراذل مشروطه، استبداد سر بر میکند.
«محمدرضا شاه برای بقا و دوام سلطنت و حکومت خود، با ادعای ظل الهی بودنِ تخت و تاج پادشاهی، سعی می کرد مردم را به اطاعت از خود وادار کند و از طغیان و عصیان مردم جلوگیری نماید. شاه ادعا می کرد که به خدا اعتقاد دارد و «در حقیقت به واسطه او به منظور انجام یک رسالت، انتخاب شده است .» او می نویسد: « رسالتم معجزه نحات کشور بود. حکومتم کشور را نجات داد، زیرا خداوند پشتیبانم بود. من می دانم که هر چیزی برای ایران انجام داده ام، برای خودم هیچ نفعی و اعتباری نداشت … کس دیگری پشتیبانم هست و آن خدا است .» وی حتی پا را فراتر نهاده، میگوید: «هیچ کس نمی تواند ادعا کند از من به خدا نزدیک تر است .» محمدرضا شاه در اولین کتاب خود به نام «مأموریت برای وطنم» می نویسد :«از شش سالگی اعتقاد پیدا کردم که خدای بزرگ مرا پیوسته در کنف حمایت خود قرار داده و خواهد داد.» و بعد از اتفاقاتی نام میبرد که آن ها را به نوعی حمایت پروردگار از خود و دوام سلطنتش میداند، به ویژه جان سالم به در بردن از ترور نافرجام بهمن ۱۳۲۷ و معجزه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲٫ وی پیش از هر موضوعی به اتفاق که در ایام کودکی شاهد و ناظر آن بوده اشاره دارد و می نویسد:
«روزی که با مربی خود در حوالی کاخ سلطنتی قدم می زدم. ناگهان مردی را با چهره ملکوتی دیدم که برگرد عارضش هاله ای از نور، مانند صورتی که نقاشان عرب از عیسی بن مریم میسازند، نمایان بود. در آن حین به من الهام شد که با خاتم ائمه اطهار، امام قائم، روبرو هستم.»[۲۹]
در واقع آن چه در انقلاب ایران رخ داد، تغییر شکل تئوکراسی بود، چرخش از حق الهی پادشاه، به حق الهی فقیهان، که همانا تحقق آرمان شیعه بود. بدین ترتیب فقهای شیعه، برای اولین بار بر مصدر حکومت نشستند. هر چند از بسی پیشتر شانه به شانه قدرت سیاسی شده بودند؛ دست کم و به طور پررنگ، از زمان صفویه و البته پس از آن ، آهسته و پیوسته تأثیراتی گاه به گاه کوچک و بزرگ بر حکومت و حاکمان داشتند و دیگر (به واسطه شیعه شدن کشور) هرگز کاملاً حاشیه نشین و بی تأثیر نشدند.
تا به اکنون، هر چه آمد، صرفاً در مقام اثبات وجود و نفوذ تئوکراسی از جهان باستان تا به امروز، با مرور و نگاه اجمالی به تاریخ ایران، ادیان مسیحیت و اسلام و مذهب شیعه به عنوان دین رسمی ایران بوده که البته این تحقیق نیز در پی رسیدن به همین منزلگاه است. اما با این حال نباید چنین تصور رود که هرگز جز این نبوده و هیچ رهپیمای طریق حقیقتی، جز بر این سبیل نیاندیشیده و نمی اندیشد.
پس برانم تا به عنوان تککلمه حسنه، اشارتی هر چند گذار بر نام و مرام آن دگراندیشان داشته باشم به قَدَر مقدوری که در حوصله خرده دانش من و ضیق مجال این مقاله است تا نگویند اسیران کمندِ تو کمند!
مبحث چهارم : دیدگاه های معارض و جدید:
الف)آخوند خراسانی: «اولین و مهم ترین نکته از میمزات سیاسی مکتب خراسانی، آن است که ولایت مطلقه، مخصوص ذات ربوبی است و ولایت مطلقه بشری و تصویب معصومان در جان و مال مردم، خارج از احکام متعارف شریعت، ممنوع است و ولایت پیامبر و ائمه، مقید به احکام شریعت است . در حالی که رأی مشهور، ولایت مطلقه پیامبر و ائمه در جان و مال مردم است .
ایشان درباره نحوه اداره کشور چنین می نویسد: مشروطیت هر مملکت عبارت از محدود بودن و مشروط بودن ادارات سلطنتی و دوایر دولتی است به عدم تخطی از جدود قوانین موضوعه بر طبق مذهب رسمی آن مملکت و طرف مقابل آن که استبدادیت دولت است عباتر است از رها و خود سر بودن ادارات سلطنتی و دوایر دولیت و فاعل مایشاء و حاکم ماپدید و قاهر بر رقائب و غیر مسئول از هر ارتکاب بودن آن ها در مملکت .
همچنین میگوید: در ممالک مشروطه، زمام کلیه امور مملکت را خود ملت بالاستحقاق و بالاصاله مالک است و حقیقت انتخاب وکلای دارالشورا عبارت است از تفویض همین مالکیت به وکلای عظام و حاکمیت مطلقه دادن به آن هاست در مدت مقرره بر کلیه امور، مفتاح سعادت مملکت و التزام امور دین و دنیای ملت، فقط منحصر به حسن انتخاب ملت است .
از همه مهم تر این چند جمله است که او به همراه شیخ عبدالله مازندرانی و میرزامحمد حسین بخل و میرزا خلیل تهرانی در نامه ای خطاب به محمد علی شاه نوشته است: ضروری مذهب است که حکومت مسلمین در عهد غیبت حضرت صاحب الزمان(عج) با جمهور است .
همچنین میگوید: فعال مایشاء و مطلق الاختیار بودن غیر معصوم را هر کس از احکام دین به شمارد، لااقل مبدع خواهد بود.
و نیز: موجزاً تکلیف فعلی عامه مسلمین را بیان میکنیم که موضوعات عرفیه و امور حسبیه در زمان غیبت به عقلای مسلمین و ثقات مؤمنین مفوض است و مصداق آن، همین دالشورای کبرا بوده که امروز به ظلم طغات و عصات جبراً منفصل شده است .